1395/02/14 دیگه داره انتظار به سر میاد :) :)
خانوم کوچولوی ما انگاری دیگه میخواست بیاد و همه رو خوشحال کنه ...
عزیز عمه حوالی ساعت 11 شب بود که به ما خبر دادن مامان نیره دردش گرفته و بردنش بیمارستان ، و ما به سرعت با کلیییییییییییی ذوووووووووووق به سمت بیمارستان راهی شدیم که وقتی رسیدیم ، گفتن پزشک تشخیص داده که انشالله تا صبح نی نی دنیا میاد
که من تصمیم گرفتم تاصبح بیمارستان بمونم که وقتی نی نی دنیا میاد جزء اولین نفرها باشم که میبینمش ...
و اما عکس های در حال انتظار بابا مرتضی
ساعت حدود1بعداز نیمه شب اینجا فعلا سرحال و خوشحاله و کلی ذوق داشت
حدود ساعت 3 صبح که دیگه آروم آروم دلهره هم داشت به سراغمون میومد آخه داشتیم نزدیک ساعت اومدنت میشدیم عزیزدل و همچنان بابامرتضی انتظار میکشید
اما دیگه یواش یواش خواب داشت میومد سراغ دایی سعید
خیییییییییییییییلی انتظار سخت بوووووووووووود
اما بابا مرتضی هم از شدت استرسی که داشت هم ذوقی که داشت خواب به چشماش نمیومد
عزیز عمه من تا ساعت 6:30 دقیقه صبح بیمارستان بودم که وقتی دنیا میای جزء اولین نفرها باشم که صورت ماهتو میبینن اما چون من شاغل بودم و شما هنوز دنیا نیومده بودی به آقاجون گفتم بیاد دنبالم و برسم به شرکت ،خلاااااااااااااااااااصه
همین که ما توراه بودیم ساعت 6:55 دقیقه بابا مرتضی زنگ زد و گفت نی نی دنیا اومده
از طرفی هم خیییییییلی خوشحال بودم از طرفی هم تو دلم گفتم عزیزعمه کاشکی یه نیم ساعت ، فقط نیم ساعت زودتر دنیا میومدی و منم میدیدمت
اما ساعت 2 بعدازظهر دوباره رفتیم بیمارستان دیگه ایندفعه دیدمت اما ناگفته نماند به سختی تونستم ببینمت
یه کوچولوهم این پرسنل بیمارستان سخت میگرفتن و نمیذاشتن از نی نی مون عکس بگیریم و یه ریزه ناراحتمون کردن
اما درعوض از بابا مرتضی برات عکس گرفتم ، بابا مرتضی دیگه هم خیالش راحت شده بود که هم نی نی سالم دنیا اومده ، هم مامان نیره سالم و سرحاله ، اما طفلی دیگه خواب امونشو بریده بود و حسابی خسته بود ، حتی یکی دوبار هم موقع اومدن به بیمارستان توراه، پشت رول ماشین خوابش گرفت اما به هر سختی ای که شد خودشو رسوند بیمارستان
اینم عکس بابا مرتضی ، دیگه بعد از دنیا اومدن ریحانه خانوم ، ساعت 3 بعدازظهر خواب به سراغش اومده